قصه رفتن . . .

ادامه نوشته

پل خواجو

^{مرمت عجولانه پل خواجو در اصفهان}

هنر دست حجاران صفوی زیر چنگال لودرها

ادامه نوشته

طنز!

^{پيام خوش آمد گويي در پروازهاي ايران}

ادامه نوشته

عجيب

در يك اقدام عجيب هفت كيلومتر از كوه دماوند آسفالت شد!

ادامه نوشته

گوگلند!

^{گوگل صاحب كشور شد!}

ادامه نوشته

تکرار!

آیا یک اشتباه اقتصادی پس از ۳۰ سال در حال تکرار است؟

ادامه نوشته

گدای باهوش

مردی هر روز در بازار گدايی می‌کرد و مردم هم حماقت او را دست می‌انداختند. دو سکه به او نشان می‌دادند که يکی از طلا بود و يکی از نقره. اما مرد گدا هميشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد.
اين داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد می‌آمدند و دو سکه به او نشان می‌دادند و مرد گدا هميشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد.
تا اينکه مرد مهربانی از راه رسيد و از اينکه مرد گدا را آنطور دست می‌انداختند٬ ناراحت شد. در گوشه ميدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند٬ سکه طلا را بردار. اينطوری هم پول بيشتری گيرت می‌آيد و هم ديگر دستت نمی‌اندازند.
مرد پاسخ داد: حق با شماست٬ اما اگر سکه طلا را بردارم٬ ديگر مردم به من پول نمی‌دهند تا ثابت کنند که من از آنها احمق‌ترم. شما نمی‌دانيد تا حالا با اين کلک چقدر پول گير آورده‌ام!!!